رویای قشنگم
سلااااااااااااااااااااااااااااااام
مامانی امروز خیلی حالم خوبه بعد نماز صبح که خوابیدم یه خواب قشنگ دیدم
نمیدونی چقدر خوب بود شما به دنیا اومده بودی بغلت کرده بودم سرتو گذاشته بودی رو شونه ام گرمی نفسهاتو رو گردنم حس میکردم حس خیلی خوبی داشتم
همش باهات حرف میزدم قربون صدقه ات میرفتم این شکلی بودی تپل و کچل
یه کس دیگه ای هم بود هی میومد دست میزد به دستات میگفت زینب این لباسش خوب نیست سردشه لباس ضخیم تنش کن
تا حالا اینجوری خوابتو ندیده بودم پسرم انقدر واقعی بود که وقتی بیدار شدم داشتم تو اتاقها دنبال تو میگشتم اصلا حواسم نبود چیکار دارم میکنم تا اینکه شما زحمت کشیدی یه لگد جانانه زدی خواب از سرم پرید حواسم اومد سرجاش
کاش میشد هرشب اینجوری خوابتو ببینم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی