علیرضای مامانعلیرضای مامان، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره
محمدرضای مامان محمدرضای مامان ، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

منو جوجه هام

بدون عنوان

سلام مامانی باز من رفتم دکتر باز هرچی از دهنش درومد بهم گفت همیشه دعوام میکنه میگه حرفمو گوش نمیدی درحالیکه من همه تلاشمو میکنم که همه چی خوب پیش بره نمیدونم چرا انقدر طلبکاره شایدم حق با اونه آخه میدونی پسرم این هفته بجای اینکه وزنم بیشتر بشه لاغرتر شدم اندازه دور شکمم هم فرقی نکرده این یعنی شما بزرگ نشدی مگه به مامان قول نداده بودی زود تپلی بشی من که فقط چیزایی که تو دوس داریو میخورم نمیدونم دیگه مشکلت چیه دکتر گفت باید برم سونوگرافی تا دقیق تر بررسی بشی ولی من حالم زیاد خوب نبود عجیب سرم گیج میرفت ...
30 ارديبهشت 1394

بدون عنوان

سلام مامانی نمیدونی چقدر حوصله ام سررفته هیچ کاری ندارم بکنم رسما تو اتاق حبس شدم خیلی کسلم منی که نیم ساعتم نمیتونستم یجا بشینم کارم فقط شده خوابیدن و نگاه کردن به در و دیوار دیگه خیلی خسته شدم پسرم داداشتم که دیگه پدرمو درآورده  زیادی داره اذیتم میکنه انقدر انرژیمو میگیره که ديگه هيچ كاري نميتونم بكنم  از دیشب تا حالا هیچی نتونستم بخورم میدونم شمام اذیت میشی ولی دست خودم نیست حوصله ی غذاخوردنم ندارم کاشکی زودتر این قضیه تموم بشه هم شما راحت شی هم من   ...
27 ارديبهشت 1394

بدون عنوان

  همه می پرسند: - چیست در زمزمه مبهم آب ؟ - چیست در همهمه دلکش بــرگ ؟ - چیست در بازی آن ابر سپید ¸ روی این آبی آرام بلند که تو را می برد این گونه   به ژرفای خیال     "چیست که در خلوت خاموش کبوتر ها ؟ چیست در کوشش بی حاصل موج ؟ چیست در خــنده جام ؟ که تو چندین ساعت مات ومبهوت به آن می نگری ؟ "  نه به ابر    نه به آب     نه به برگ ٬ نه به این آبی آرام بلند ٬ نه به این خلوت خاموش کبوتر ها من به این جمله نمی اندیشم ! به تو می اندیشم ! ای سراپا همه خوبی تک وتنها به تو می اندیشم همه وقت همه جــا من به هر ح...
26 ارديبهشت 1394

بدون عنوان

سلام فندقی مامانی چند روز بود همش اتفاقاف بد پشت سر هم میومدن کلا یه هفته اس همه چی به هم ریخته علیرضا پدرمو درآورده پکرم گیجم ولییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی امشب یه خبر خوب بهم رسید که عالی بود خیلی منتظرش بودم خیلی برام مهم بود خدارو هرچی شکر کنم بازم کمه   ...
22 ارديبهشت 1394

بدون عنوان

سلام مامان جونی ببخشید کم سر میزنم به وبلاگت تقصیر خودته مامانی یخورده زیادی شیطون تشریف داری داداشتم که مثل خودته همه ی وقتم مال شما دوتا وروجکاس امروز صبح مامانی رفته بودم دکتر دکتر که البته نمیشه گفت کارشناس تغذیه بود من کمبود وزن داشتم از اول که هنوز نتونستم جبرانش کنم فعلا ولی این مهم نیست الان مهم شمایی باید چیزایی بخورم که شما وزن بگیری البته شما نسبت به سنت وزنت خیلی خوبه ولی چون قراره زود به دنیا بیای باید نسبت به نی نی های دیگه وزنت بیشتر باشه باید خوب توپولی بشی که زودی دنیا بیای البته شانس بد من ا...
20 ارديبهشت 1394

بدون عنوان

سلام وروجک شیطون مامانی فکر میکنم خیلی به ورزش کردن علاقه داری همش بالا پایین میپری تو شکمم دکتر میگه جات تنگه ولی شما رسما داری ملق میزنی قربونش برم که انقدر بلاس بعد از ظهر یهو هوس کیک کردم تصمیم گرفتم خودم بپزم کلی زحمت کشیدم وسطشم 10 بار پشیمون شدم ولی خاله مهتاب نذاشت ولش کنم و بالاخره تموم شد ولی مامانی من نتونستم بخورم بخاطر دیابتم خوش به حال بقیه شد اینم عکسش (بهتر از این نتونستم تزیین کنم دیگه ببخشید) ...
10 ارديبهشت 1394

بدون عنوان

سلام من اومدم از دست من دلخورین؟ حق دارین ولی همه چیز خیلی یهویی اتفاق افتاد نتونستم خبر بدم ولی میدونین  خداییش خیلی حس خوبی به آدم دست میده  وقتی میبینه هستن کسایی که نگرانش میشن و براشون مهمه وقتی وارد وبلاگ شدم و دیدم پیامهاتونو اولش ناراحت شدم که باعث نگرانیتون بودم ولی راستش بعدا خوشحال شدم از داشتن دوستای گلی مثل شما همه تونو دوست دارم ممنون از اینکه به فکرم بودین اما دلیل غیبتم: من چند روز بود همش درد داشتم ولی دوشنبه خیلی بیشتر شد و رفتیم بیمارستان تو این یک هفته که بستری بودم چند بار تا مرز زایمان رفتم ولی خدا بهم لطف کرد و این ...
8 ارديبهشت 1394